حسین طلوع صادقزاده متولد ۱۳۴۶ در محله رضائیه است. از خانوادهای پرجمعیت و ریشهدار که سالهای سال است اینجا ساکن شدهاند. پدرش صاحب نام است و ساکن وحدت ۱۸، خانوادهشان کم جمعیت نیست و ۱۳ خواهر و برادرند. شمارهاش را از پدرش میگیرم و ضمن تماس تلفنی با گشادهرویی از من دعوت میکند به محل کارش بروم.
ساعتی را با او میگذرانم و خاطراتش را ورق میزنیم. ابتدا حسینآقا از گذشته رضائیه میگوید: «رضائیه در گذشته و پیش از انقلاب شرایط اجتماعی و فرهنگی مناسبی نداشت. به خاطر وجود پارک وحدت که آن موقع شکل و ظاهر جنگل را داشت و وجود محله گودال پشت جنگل که آن زمان خیلی محله درستی نبود انواع ناهنجاریهای اجتماعی در این محله انجام میشد».
حسین آقا کوچک بوده است، ولی به خوبی به یاد میآورد و میگوید: «افرادی بودند که اهل قمار و مشروب بودند و بعد با ظاهری نامناسب وارد کوچه و محله میشدند و مزاحمت ایجاد میکردند. به پنجراه و پارک وحدت هم نزدیک بود. خلاصه این شرایط در زندگی خیلی از بچهها مؤثر بود، ولی با این وجود محله رضائیه تحصیلکردههای زیادی دارد که از اینجا رفتهاند.
علت آن اول همین مسائل بزهکاری بود و دوم بسته بودن فضای محله. محله رضائیه از ابتدا به خاطر وجود راهآهن و پارک وحدت و بولوار وحدت جای رشد فیزیکی نداشت و خیلی ساکن بود. این محله رفت و آمد و بر و بیا نداشت. مردم همه همدیگر را میشناسند، ولی امکان رشد اقتصادی و مانور را ندارد. قیمت مسکن نسبت به دیگر قسمتهای شهر آنچنان بالا نرفته و امکانات اینجا کم است.
بعد از انقلاب شرایط بهتر شد وجود مسجد امام رضا (ع) و روحانی آن حاج آقا ذاکری باعث تغییر و تحول زیادی در اینجا شد. جلسات قرآن، مداحی و بسیج فعال شرایط را تغییر داد.
حسین جوان فعالی بوده و جلسات مداحی، ورزش و کتابخوانی را در سالهای ۶۳ و ۶۴ در محله و مسجد به عهده میگیرد. سال ۶۷ دانشگاه قبول میشود و تا قبل از آن ۱۸ ماه را در جبهه سپری کرده است. میگوید: «از محله رضائیه تعداد زیادی به جبهه اعزام شدند و بیشتر به درجه شهادت رسیدند.»
درباره خانواده و شرایط زندگیشان میپرسم، میگوید: «فرزند سوم و پسر بزرگ خانواده است. پدرم قالیباف بود و به خاطر کارش در طرقبه نزدیک خواهرش زندگی میکرد. برای همین من متولد آنجا هستم و از دو سالگی من به مشهد آمدیم. اوایل سمت حوض خرابه خانه داشتیم و پدرم بعد زمینی در رضائیه خرید.
۲ اتاق ساخت و بعد ۲ اتاق دیگر به آن اضافه کرد. کارگاه قالیبافی هم در خانه بود و ما بچهها باید همگی به پدر کمک میکردیم خود من تا سال چهارم دبیرستان نصف روز قالیبافی میکردم و نصف روز مدرسه بودم. پدرم ۱۳ فرزند دارد. آن زمان فرزند بیشتر زندگی بهتر به همراه میآورد و پدرم با اینکه قالیباف بود، ولی درآمد خوبی داشت و زندگی را میچرخاند. بچهها هم کمک میکردند.
نصف بچههای خانه ما تحصیلکرده هستند. یکی دکتر متخصص رادیولوژی است که در رشت زندگی میکند. خواهرم فوق لیسانس دارد و در تهران زندگی میکند. لیسانس معماری و لیسانس کامپیوتر هم داریم. خودم لیسانس عمران هستم. بقیه برادرها در بازار مشغول شدند و دو خواهر بزرگتر از خودم خانهدار هستند. قبل از انقلاب و آن دوران صحبتی از تحصیل خانمها نبود، ولی خواهرهای کوچکترم تحصیل کردند. یکی دیگر از آنها لیسانس هوشبری است.»
حسین آقا میگوید: «پدرم بیسواد است، ولی پشتوانه همه ما در تحصیل بودند. مادرم هم همینطور یکبار یادم میآید همان سالهای آخر دبیرستان بودم. شب خوابم نمیبرد از جایم بلند شدم و رفتم سمت مسجد تا با بچهها صحبتی کنم شاید خوابم ببرد.
مادرم به پدرم گفته بودند برو دنبال پسرت این موقع شب میرود بیرون، ولی پدر قبول نکرده بود و گفته بود او بزرگ است و مشکلی ندارد. مادر خودش چادر به سر دنبال من میآید و تا ندیده بود که به مسجد میروم رهایم نکرده بود و بعد که خیالش راحت شده بود به خانه رفته بود.
بعدها این را فهمیدم. آن موقع مادر هم برای ما زحمات زیادی کشید با کمترین امکانات زندگی را به نحو عالی میچرخاند. هر دو به ما کمک زیادی کردند در دبستان یک دوره ترک تحصیل کردم و دوره دوم دبستان تجدید شدم برای همین تصمیم گرفتم درس نخوانم آن موقع کسی در خانه سواد نداشت و نمیفهمید من چه میکنم بعد برای ثبت نام سال بعد فهمیدند مردود شدهام.
بچه شر و سر سختی بودم و ناظم گفته بود بچه شما درسخوان نمیشود او را ببرید و بگذارید کار کند. خود من هم پافشاری میکردم که درس نمیخوانم، ولی پدرم جلویم ایستاد و شبانه مرا ثبت نام کرد که مخصوص بزرگسالها بود»
حسین آقا با خنده خاطرهای شیرین برایم روایت میکند: «صبحها پیش پدر قالیبافی میکردم. شبها میرفتم مدرسه شبانه. ناظر امتحانات آخر سال گفت تو سنت کم است و باید بروی روزانه و آن سال هم نتوانستم امتحان دهم. ۲ سال عقب افتادم و بعد به انقلاب خوردیم بعد از آن به مدرسه انوشیروان در حوض خرابه رفتم که بعد شد شهید عابدی. من بدون آنکه دوم را بگیرم انقلابی عمل کردم و در کلاس سوم نشستم.
اول کسی متوجه نشد، بعد سر امتحانات معلممان متوجه شد ما کارنامه دوم را نداریم چند نفر مثل من بودند همانجا از درسهایی مثل دیکته، ریاضی و فارسی از ما امتحان گرفتند و شد کارنامه دوم ما.
معلم خوبی داشتیم. شرایط کاری باعث شد سال چهارم را شبانه بخوانم. معلم خوب و پافشاریهای پدرم مسیر زندگی و تحصیل مرا تغییر داد. بعد از سال چهارم پدرم تصمیم گرفت برای پنجم روزانه بخوانم و خوشبختانه توانستم با دادن یک امتحان روزانه شرکت کنم. همه اینها باعث شد شاگرد اول مدرسه بشوم. زحمات پدر و مادرم باعث شد به این نتایج دست پیدا کنم.»
از همزمانی درس و جنگ میگوید: «تا سوم راهنمایی درس را ادامه دادم و بعد از آن هم تصمیم گرفتم بروم جبهه، ولی همه مخالف بودند، میگفتند از درس میافتی، ولی قول دادم جبهه بروم و درس را هم بخوانم موافقت کردند سال سوم را که تمام کردم تابستان آموزش امدادگری رفتم و به جبهه رفتم تا مهر جبهه بودم و بعد هم ما را رها نکردند، مأموریت میمک بود و آقای قالیباف مسئول تیپ ۲۱ امام رضا (ع) بود.
بعد از اتمام مأموریت اجازه مرخصی دادند. معمولا در هر جابه جایی دوره تحصیلی یک افت وجود دارد.
من هم سه ماه پاییز را نبودم. معلمها هر چه توضیح میدادند من متوجه دروس نمیشدم. میخواستم درس را ترک کنم، ولی قول داده بودم با پشتکار بیشتری درس خواندم و یک ضرب قبول شدم، ولی معدل خوب و ممتاز نبودم. دوم را پشت سر گذاشتم و تابستان باز به جبهه رفتم یک درس تجدید شده بودم.
گفتند در جبهه امتحان بده قبول نکردم برگشتم و در مشهد امتحان دادم. آن موقع تک ماده زده بودند و به سوم رفتم. سال سوم را خوب سپری کردم و تابستان به جبهه رفتم. چهارم وسط سال آخرهای جنگ بود و درس را تعطیل کردم و به جبهه رفتم و کنکور را هم دادم.»
حسین در دو رشته پذیرفته میشود و دانشگاه فردوسی را انتخاب میکند. میگوید: «دو رشته قبول شدم یکی دانشگاه امام حسین (ع) سپاه و یکی دانشگاه فردوسی مشهد. از جبهه که برگشتم، چون دیپلم کامل نداشتم به مجموعه رزمندگان رفتم دیپلم را گرفتم و با یک ترم تاخیر سال ۶۸ وارد دانشگاه فردوسی در رشته عمران شدم.
شبانه روز برای کنکور خواندم و شب آخر با خدا راز و نیاز کردم که یا امسال قبول میشوم یا دنبال مسیر دیگری میروم. آن موقع به خاطر تاخیر در تحصیلم یکی از خواهرها هم دوره من شده بود. او تجربی میخواند من ریاضی. معدلش همیشه بالا بود الان هم تهران زندگی میکند. نتیجهها که آمد پدرم تعجب کرده بود که چطور رتبه من چهارصد شده و رتبه خواهرم سیزده هزار. همه تعجب کرده بودند.
البته بیست درصد سهمیه رزمندگان داشتیم. نذر کرده بودم دانشگاه قبول شوم در جهاد خدمت کنم. رفتم جهاد بورسیه شوم که قبول نکردند. زمان پایان نامه یکی از همکلاسیها که موضوع مشترکی با من داشت و در جهاد نصر تایباد کار میکرد از من خواست پیش او بروم تا پایاننامهها را با هم بنویسیم.
رفتن به تایباد باعث شد آنجا ماندگار شوم و در جهاد نصر ۸ سال خدمت کردم به ویژه در مناطق محرومی مثل تربت جام، تایباد، نهبندان، زابل و ... کارهای راهسازی و آبرسانی را انجام میدادیم.»
بعد از ۸ سال تصمیم میگیرد برگردد. علت را که جویا میشوم، میگوید: «پدر و مادر من روی اعتقادات ما خیلی کار کرده بودند.
نمیتوانستم کاری را انجام دهم که با اعتقادم همخوانی ندارد. در ایرانشهر که کار میکردیم و از آنجا که جزو مناطق محروم بودیم کامیونها که میخواستند برگردند بار شن میزدند و تا روستا میآمدند و آن بار را میفروختیم و پولش را به حساب مالی واریز میکردیم، رسید میگرفتیم دیگر به بقیه آن که این پولها چه میشود کاری نداشتیم. کار ما تا اینجا بود.
مسئول انبارگردانی داشتیم که قانونی رفتار نمیکرد به مسئولان بالاتر میگفتم ایشان یکسری قوانین را رعایت نمیکند یا مرا از پاسخگویی برحذر کنید یا ایشان را بردارید. توان کار کردن با ایشان را ندارم حلال و حرام را رعایت نمیکند و گفتند تو باید پاسخگو باشی و بمانی. برای همین برگشتم. از اینکه وقتم را آنجا گذاشتم ناراحت نیستم. زندگیام را برای انقلاب گذاشتم.»
از آنجا که بیرون میآید وارد کار آزاد میشود. در مناقصه قبول میشود، ولی در نهایت کار را از او میگیرند.
درباره زندگی مشترک و شرایط کاریاش بعد از آن میپرسم، میگوید: «سال ۷۳ از دانشگاه دانشآموخته شدم و سال ۷۴ شروع به کار کردم، سال ۷۵ ازدواج کردم. از یک ماه هم ۲۳ روز آن تایباد بودم و ۷ روزش را مشهد. برای همین دیرتر توانستیم به خانه خودمان برویم.
سال ۸۲ به مشهد برگشتم. بعد از چند ماه بیکاری سرناظر شرکت آب و فاضلاب شدم. چون تجربی کار نکرده بودم اطلاعات زیادی نداشتم.
تئوری میدانستم با توجه به انعطافی که دارم توانستم در مدت یک ماه آنچنان توانمند شوم که سرناظران با تجربهتر سؤالاتشان را از من میپرسیدند. خوشبختانه موفق شدم. در این مدت دفتر فنی و مهندسی هم برای خودم تأسیس کردم که کارهای مربوط به پروانه مهندسان را در آن انجام میدهم.
از سال ۸۵ پیشخوان الکترونیک شهرداری را گرفتم. این دفاتر کار خودشان را میکند خودم مدیر پروژه یک بانک و در حال ساخت و ساز هستم.»
میپرسم مهندسی بازنشستگی دارد؟ میگوید: «نه وقتی پروانه داری و روی پاهایت ایستادهای میتوانی کار کنی. پروانه کارت باطل نمیشود. مثل پزشکی میماند.
میپرسم رشته مهندسی به زاویه نگاه شما نسبت به دنیا تأثیر میگذارد؟ میگوید: «مطمئنا، سبک و روش کار به زندگی هم رسوخ میکند وقتی شما اینجا در محور امور هستید و همه چیز را نظم میدهید در زندگی هم همین روش را خواهید داشت.
میگویند مهندسان در اصطلاح لارج هستند. همان طور که پول را یکجا میگیرند همان را یکجا خرج میکنند. واقعا همین طور هستند. به ندرت حساب و کتاب دارند. این ناشی از پول داشتن نیست بلکه این در جریان کاری برایشان ایجاد میشود با پول زیادی سر وکار دارند. خیلی از مواقع بیپول هستم و این خوب نیست».
از درآمد مهندسی میپرسم، میگوید: «مهندس اگر درست و سالم کار کند پول زیادی ندارد که بتواند بگوید تا آخر عمر تأمین است. پول حلال راه و رسم دارد. معتقدم به هیچ عنوان نباید از خط عبور کرد. به همه کارمندان در دفاترم میگویم حلال و حرام را بشناسید و تعرفههای شهرداری را رعایت کنید.
اجازه میدهم گاهی از همان تخفیف دهند و معتقدم یا باید همین تعرفه باشد یا اگر ضرر میرساند و از پس هزینهها نمیتوان برآمد باید جمع کنیم. با پول درآوردن از هر راهی مخالفم. فکر میکنیم یک سفره انقلاب پهن شده و هر کس باید از آن بهره بردارد.
زمان انقلاب مردم باصفا بودند، صادق بودند، ولی الان دنبال سهم خواهی هستند. امام (ره) میگفتند نگویید انقلاب برای ما چه کرده، بگویید شما برای انقلاب چه کردید. کسی که برای خداوند و حق کاری کرده است سهم خواهی نمیکند. جبهه رفتم، جنگ رفتم، کار کردم هم در راه رضای خداوند بوده است.»
میپرسم قدیم هم همینطور بوده؟ میگوید: «نه هر چه بیشتر پیش میرویم اعتقادات ضعیفتر میشود. نگران آینده هستیم و یادمان میرود خداوند در بدترین شرایط دستمان را گرفته است. برای من همه چیز خدایی است. در همه امور دست خداوند را میبینم. تقدیرگرا نیستم به خدایی معتقدم که میدانم پشتم هست. دستم را میگیرد اگر من بخواهم و اراده کنم. خودم را در سختی قرار میدهم و توکلم به خود او است. هیچ وقت نمیگویم چه داد و چه نداد هر چیز را که به صلاحم باشد به من خواهد داد.»
فلسفه پیمانکاری در کار شما چیست؟ خیلیها معتقدند در پیمانکاری میشود از سر و ته کار زد و پول را گذاشت در جیب، این درست است؟ میگوید: «بله متأسفانه، یکی از دلایلی که تا الان خود من نتوانستم پیمانکار شوم همین است. دهنده و گیرنده رشوه هر دو در آتش هستند. وقتی میبینم در یک اداره طرف نشسته و دو میلیون میگیرد و زندگیاش نمیچرخد یا نمیتواند کار دیگری انجام دهد یا آمده از آن مسیر پلههای ترقی را دنبال کند.
وقتی میبیند میتواند در یک قرارداد که طرف مقابل صد میلیون سود میکند میگوید چرا سهمم را نگیرم. اینجاست که میگویم اعتقادها ضعیف شده است. اینجاست که خیلی از پیمانکارها باید سهم همه آن دست اندرکاران را در نظر بگیرند. اگر هم ندهد کارشان گیر میکند.»
حسین آقا معتقد است در گذشته پول آنقدرها اهمیت نداشته است و میگوید: «مسئولان نتوانستند مردم را به سمتی هدایت کنند که انتخابهای درستی داشته باشند. از فناوری عقب افتادهاند. مردم بیشتر جلو هستند و باید با دیدگاه آنها جلو رفت در بحث تربیتی و فرهنگ سازی جلو نیامدیم. وقتی یک عده خون مردم را در شیشه کردهاند چه جوابی باید به نسل جدید داد».
میگوید: «در رشته مهندسی عمران شما میتوانید از هر طریقی پول درآورید. محدودیت ندارد. کار دولتی یا شخصی میتوانی انجام بدهی. یک سری امتیازات هم در کنار کار برایتان ایجاد میشود مثلا کارشناس رسمی یا بیمه باشی. امتیازات خوبی دارد و دامنه کاری آن وسیع است. چه برای خودت چه کارمند دولت باشی. یک مهندس خوب میتواند اشتغالزایی کند و هزار و یک مسیر اشتباه را نرود.
اگر هر کدام از دانشآموختگان ما خوب عمل کنند و فضای کاری بازی برایشان باشد، میتوانند چندین نفر را مشغول به کار کنند. شفافیت و از بین رفتن رانت به این فضا کمک میکند. اگر بانک وام خوبی به من بدهد میتوانم کار مناسبی را برای بیش از صد نفر ایجاد کنم، ولی این وامها معلوم نیست به کجا میرود. اگر فعالیت اقتصادی خوبی داشته باشم و فرصت به من داده شود زمینه کاری پیش خواهد رفت».
میپرسم مهندس به چه کسی میگویند؟ میگوید: «این روزها به هر کس لیسانس دارد میگویند مهندس، ولی مهندس کسی است که از کمترین امکانات بیشترین استفاده را ببرد و کار را مدیریت کند. ولی آیا هر کس دانشآموخته میشود توانایی این کار را دارد. در این ۲۴ سال کارم معتقدم خیلی از ما پول را هدر میدهیم و هرز میکنیم و فقط مدرک آن را داریم. خیلیها مدرک مهندسی را ندارند، ولی در عملکردشان از یک مهندس هم موفقتر هستند.»
* این گزارش دوشنبه ۶ اسفند ۱۳۹۷ در شماره ۳۳۰ شهرآرامحله منطقه ۵ چاپ شده است.